در حس و حال خودم بودم با خودم گفتم احتمالا این بیت را برادر دارد به خواهرش می گوید : رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت ،..... نمی دانم خواهر چه می کشد در این لحظه که می شنود : سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت....
اما اینجا او پاسخ می دهد اینبار رو به تشتی که دیگر در مدینه نیست و محمل سر برادرش حسین شده است .با آه می گوید :
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
حال او داشت برای برادر ادامه ماجرا را تعریف می کرد...
به خود آمدم شعرم تمام شده بود . نمی دانم این چه سری است برای هر کس که می خواهم بگریم ختم به کربلا می شود ...نمی دانم شاید خودشان می خواهند ، آری خودشان می خواهند مگر نشنیدی وصیت امام رضا را به پسر شبیب : یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ
آری شب یلداست ، باران می بارد از هر دری بخوانی به کربلا می رسی ... امشب کمی طولانی تر است پس بیشتر بخوان اما یادت باشد ...
فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ ، چرا که اگرچه پیامبر با غصه تمام رفت اما زهرایش ندید قتلگاه را ، چرا که با اینکه امام حسن در عین غربت رفت و تیرباران شد اما با اسب بر بدنش کسی نتاخت با اینکه امام هشتممان در تنهایی دور از وطن بود اما در لحظه آخر سرش روی پای پسرش بود
امشب شب یلداست فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ....